باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه ی خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
باما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشتا عشق به پایان نیامدی
مگذار که قندمن به یغما برد مگس
طوطی من که در شکرستان نیامدی
شعرمن اززبان تو خوش صیددل کند
افسوس ای غزال غزل خوان من نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من توکه مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا ه سر خوان نیامدی
دیوان حافظی توودیوانه توم
اما پری به دیدن دیوان نیامد
نشناختی فغان دل رهگذر که دو
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامد
گیتی متاع چون منش آید گران به دس
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ای است
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی
عیش دل شکسته عزا می کنی چرا
www.seemayeeshgh.rozblog.com
عیدم توئی که من به تو قربان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهارعشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
🌷استادشهریار🌷