من در آغوشِ تو چشمانِ تو را می نگرم
نازِ شصتت که درآورده چه آسان پدرم
ای که با چشمِ سیاهت به ستیز آمده ای!
رحم کن، بر منِ دلداده، که من بی سِپرم
از همان روزِ نخستی که پسندیده شدی
محو چشمت، شده، از حالِ خودم بی خبرم
اصلِ دلدادگی، بر پایه ی آن نازِ تو شد
ناز، باید تو کنی، نازِ تو باید بخرم
دستهایم بشود از تو جدا گو چه کنم؟
من که هر ثانیه، هر دم، به تو وابسته ترم
عمرِ این رابطه ، ای کاش که صد ساله شود
راه، طولانی و همواره بمان، همسفرم
چون که سینا غزلش را همه در وصف تو گفت
پس غزل گفتنِ در وصف تو باشد هنرم
🌾💫 💫🌾
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
آیا از وبلاگ ما راضی بودید؟
جنسیت شما چیست؟